دیشب افطاری دانشگاه بوده. بهش گفته بودم عکس بفرسته, از دانشگاهی که سالها پیش, به طرزی عجیب و پیچیده, سرنوشت من و عشق قدیمی رو رقم زد از همکاراش, همون استادهایی که چهارسال باهاشون درس خوندم و بخشی از خاطرات خوبم هستن از آسمون پرستاره ی شبهای کویر

شب ,بعد مراسم که رفت خونه, اول تماس تصویری گرفت و یکم صحبت کردیم. از دیروز و دیشب گفت, از همکاراش, از مراسم, از روزم پرسید, و حرفهای روزمره زدیم. لابلای حرفهایی که درباره دانشگاه زدیم, گریزی هم به قدیما زدیم, از سال 80 که سال ورودیم بود, تا 81 که باهم کانکت شدیم, تا 83 که روزها و شبهامون رو باهم گذروندیم, و تا اواخر 83 و اوایل 84 که سالروز جدایی 14 ساله مون تو اون سالها رقم خورد تا امروز

موضوع که رسید به سال 83-84 , و سر آغار جدایی مون, حرفهامون داشت تلخ میشد , بغض کرده بودم, بااینکه خیلی خوشحال و از کار خدا هنوز در عجبم که بعد این همه سال دارمش,اما گاهی مخصوصا وقتی دلتنگشم, تحمل حرف زدن از اون سالها رو ندارم. برای اینکه حال و هوام عوض شه بهش گفتم عکسها رو بفرسته. 

میون عکس ها یه عکس تقریبا دسته جمعی میشه گفت بود, عکسی که یه عده زیادی از اساتید تو حیاط دانشگاه کنار ساختمون رستوران وایساده بودن. 

تقریبا همه اساتید لباس ساده پوشیده بودن ساده تر از وقتایی که با کت و شلوار و آراستگی میرفتن سر کار.تو عکس اما, ساده تر بودن, اکثرابلوز و شلوار بدون کت پوشیده بودن. و سعی کرده بودن اندکی راحتتر از روزهای دانشگاه باشن. 

عشق قدیمی من اما, میون همه, آراستگیش تو چشم میزد, قد بلندش که عین مناره مسجد یه سر و گردن از بقیه بلند تر بود, بر خلاف بقیه شون کت و شلوار پوشیده بود, رنگ قهوه ای بلوطی و اتوی کت و شلوارش با بلوز عسلی روشنی که ست کرده بود, رنگ bright عسلی موهاشو بیشتر نشون میداد کفش و کمربند و بند ساعتش دو پرده از بلوطی کت و شلوارش تیره تر بود. خلاصه که از سر تا پاش , از موها و چشمهاش تا کفش هاش طیف های مختلف قهوه ای روشن بود از عسلی تا بلوطی.

همه چیش با هم ست همه چیش به جای خود, حتی سفیدی موهاش از  کنار شقیقه هاش.  موهاش به دقت آراسته و آرایش شده بود و مثل همیشه کج انداخته بود توی پیشونیش .

صورتش شیو شده و پوستش عین آینه می درخشید. سفیدی و گل انداختگی صورتش حتی توی عکس پیدا بود  

با اینکه این همه سال گذشته , با اینکه دیگه مثل اون سالها جوون و تر و تازه نیست (هیچکدوممون نیستیم البته ) اما هنوزم در آستانه ی 43 سالگیش, حجم زیاد زیبایی ش رو داره, هنوزم عین همون سالها با دقت همه چیش رو با هم ست میکنه, موهاشو آراسته میکنه, و ذره ای چروک به سر تا پاش نمیشه پیدا کرد

هنوزم دقتی که توی ست کردن و لباس پوشیدنش هست, نه تو هم سن و سالهاش, که حتی تو جوونهای بیست سال از خودش کم سن تر پیدا نمیشه

و از همه مهمتر, هنوزم قند تو دلم آب میکنه ! 


انقدر که از دیدن عکس ها, مخصوصا اون عکسی که اساتید همه بودن, ذوق کرده بودم, انقدر جذابیت ش تو دلم قند آب کرده بود, که  اون عکس رو ریپلای کردم, نوشتم انقدر جذاب نباش لعنتی توی 43 سالگی انقدر جذاب و زیبا و آراسته نباش

ریپلای کرد نوشت : مگه جذابیت سن و سال داره خانم ؟ 

نوشتم : نه , نداره, اما پدیده ای داریم به اسم صا ایران یا همون هر روز بهتر از دیروز , که ما تو محاوره بهش میگیم قالی کرمون ! که بعضی از آقایون مثل شمای لعنتی تو 43 سالگی هنوز خدای زیبایی و جذابیتن


این پیام رو که سین کرد, چند لحظه ای طول کشید جواب نداد.

براش نوشتم محمد چی شد ؟! 

نوشت هیچی یاد مادرم افتادم . یادته اون سالها هر موقع بهش میگفتی چقدر شما زیبا و جذابی , میگفت تو خودت رو تو آینه نمیبینی انگار ؟! 


حالا بقول مادرم تو خودت رو تو آینه نمیبینی ؟! 

و با این حرفش منو پرت کرد به سالها پیش, و مادر خدا بیامرزش , و تموم مهربونی هاش و خوبیها و زیبایی هاش .


حس میکردم الان مادرش داره با مهربونی بهمون لبخند میزنه, به این فکر میکردم که چقدر جاش تو این روزها کنارمون خالیه, به این فکر میکردم که اگر این روزها بود, چقدر ما هم از وجود پر مهرش لذت می بردیم و میتونستیم چقدر روزهای خوش کنارشون داشته باشیم, و دست آخر به این فکر میکردم که  عشق قدیمی من تمام جذابیت و زیباییش رو از مادرش, و جذابیتی که توی قد و بر و روش هست رو از پدرش به ارث برده


و در حالی که میرفتم سراغ تسبیح و سجاده م که برای پدر و مادرش نماز بخونم بهشون هدیه کنم, زیر لب زمزمه میکردم : انقدر جذاب نباش لعنتی .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Tony بسم الله الرحمن الرحیم نا گفته ها Carly توليد و پخش لباس بچه گانه سي گل Techniques track and field school خرید دستگاه کربوکسی تراپی - تجهیزات پزشکی و زیبایی سلامتی و زیبایی